شعر((قفس زندگی)) رو که از اشعار خودمه به درخواست دوستان اینجا گذاشتم.خوشحال میشم که در موردش نظر بدین!
کار من شده از عشق روایت کردن *** یا که از درد دوری حکایت کردن
بغض در گلو میشکند دل در سینه *** اما چاره نیست غیر طاقت کردن
گاه با دل همراهم،گاه با او نیستم *** لیک بد است با دل سیاست کردن
خاک هم به اشکم عادت کرده است *** آه چه تلخ است به تو عادت کردن
غرق دریای بیتو و سراب باتو بودنم *** دریا است سرابت را زیارت کردن
من آنم گم کردم آنچه بیشتر یافتم *** دلا راهی نیست،چرا سماجت کردن
ای قلب من نیمه ات را از او بگیر *** چرا که ز دورویی ات شکایت کردن
دوست ببین چگونه من راهنما را *** از راه بِدَر به بیراهه هدایت کردن
ای دل،بایددل کند از قفس زندگی *** باشد که به آسمانی رهایت کردن
خدایا گر وصال او در طالعم نیست *** مرگ رسان به ابرویی اشارت کردن